خود مادر پنداری

ساخت وبلاگ

بعضی وقتها میخواهی یک نفر پیشت باشت ،پیشت بماند، همان یک نفر،مهم نیست دیروز با هم بوده اید یا همین پنج دیقه پیش،یا یک سال پیش،بعضی وقتها فقط با همان یک نفر حالت خوب میشود...



خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 157 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 16:16

به گمانم آدم وقتایی که پیش دوستاشه،دوستای خوبش،از اون واقعی ها،فقط اونموقعست که کاملا خودشه،بدون نگرانی ،بدون استرس از قضاوت شدن وقتی تصمیم های اشتباه میگیری،یا وقتی زیادی احساساتی میشی، وقتی حرف های مسخره میزنی ،یا حرکتای غیر عادی میکنی خودتی و اهمیت نمیدی بقیه چه فکری میکنم،چون میدونی میشناسنت.این اهمیت نداشتنه خاصی که وسط کاراتون هست ،فارغ از هر جور نگرانی که همه چیو فوق العاده لذت بخش میکنه و روحیت رو برمیگردونه. مجبور نیستی دهنت و ببندی و نگران باشی از فلان حرفم برداشته اشتباه میشه ،این حرکتم ناشایسته و مناسبه و این مکان نیست و باعث سوتفاهم میشه، کاملا کاملا به طور ارام و اسوده ای خودتی، از مزیت های دوسته خوبه که میتونی دلخوری ها غر غر هاتو ببری پیشش و نگران نباشی 'مردم از ادمای غمگین خوششون نمیاد' چون اهمیتی نمیده و اگه زیادی غر بزنی میزنه تو دهنت:))  بیشتر از سیگار بیشتر از هر چیز دیگه ای دوستته که میتونه باعث بشه فراموش کنی یا یاد بگیری، یا حتا فراموش نکنی. وقتی فقدان این روابط اذیتت میکنه و نمیدونی وقتی سرت درد میکنه و اعصابت داغونه کجا و بری و چطوری خودت باشی و چجوری این بار خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 178 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 17:13

همین الان ، همین الانه الان یچیزی کشف کردم!  کشف کردم " من از مذهب میترسم"  ینی کاملا جدی ازش میترسم!! وای خدایا خودمم باورم نمیشه! انگار نشستم وسط یه دادگاه و دارم برای قاضی به گناهم اعتراف میکنم!!  از کجا شروع شد؟ راستش اولش مث یه درد توی دلم بود که هی توی دلم و قلبم و ریه هام بالا پایین میشد، داشتم فک میکردم که از پیر شدن میترسم، از مرگ ، مرگ خودم ،مامانم ،اطرافیانم... اینکه قراره یه روزی مرگشونو ببینم، بعد با خودم فک کردم برای نترسیدن باید آزاد باشم باید کارایی کنم که حس کنم زنده ام، کارایی که بهم هدف بده! خدایا حتی تصمیم گرفتم بچه داشته باشم! :/ اما نه بی انصافیه که برای اینکه حس زنده بودن کنی چیزیو بوجود بیاری خودخواهیه، دلیلهای بهتری لازم داره، بعد فک کردم ، اوه مای گاد! مذهب دست و پامو خواهد بست! بعد دییینگ!! یه نور افکن بالای سرم روشن شد!!  عین یه چراغ بزرگ بالای سرم جولون میداد و نورشو ب رخم میکشید ، با خودم گفتم :چجوری تا الان کشفش نکرده بودم، چجوری ... حالم خوب نیست ، اما اجازه نمیدم اینطوری بمونم، به هیچ عنوان این یک بار حق زندگیمو با حال خرابه مداومم خراب نمیکنم. خدایا دا خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 155 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:03

زنگ زدم تا حالشو بپرسم ،شنیده بودم عجیب حال روحیش خرابه ، چهار تا بوق ک خورد گوشی و برداشت :پرسیدم چطوری عزیزم ؟ خوبی؟ بچه ها میگن حالت خوش نیست بعیده از تو چت شده؟  انگار منتظر بود صدامو بشنوه بغض کرد زد زیر گریه هر چی بهش گفتم چی شده جواب نمیداد ، ارومش کردم مجبورش کردم حاظر شه گفتم میرم دنبالش باید باهام حرف بزنه باید بریزه بیرون باید حالش خوب شه ، نیم ساعت بعد دستاشو گرفته بودم و درداش گوش میدادم به اشکاش به دنیاش هنوز بغض داشت، گفت میشه سیگار بکشیم، گفتم اره چرا که نه  بعد دور زدیم حرف زد انقد حرف زد به سیگارامون پک زدیم تا اروم شد تا خالی شد انگار با حرفای اون منم خالی میشدم انگار اون هر چی بیشتر میگفت من بودم ک بهتر میشدم ، اخرش دردهاش شد خاطره خاطره ها شد روزمره ها بعد خندیدیم به همه چیز دوباره داشت خودش میشد و من راضی بودم وقتی بغلم کرد و گفت مرسی ک هستی مرسی ک پیشمی نمیتونستم لبخند نزنم نمیتونستم حس های خوبی و که بهم میداد ندید بگیرم محکم فشارش دادم... خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 170 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:03

تق تق تق :/  چند هفتست انقد این صدا تو مغزم تکرار شده ‘شده ملودی پس زمینم:))  حالا اینکه چراااا  خودش جریان داره , از اون جایی که بنده فارغ التحصیل صنایع دستی میباشم این عِرقه کار دستیم اجازه نداد که بیکار بشینم و جهت عید و هفت سین و اینا دست بکار نشم ,پس شروع کردم به سفارش دادن کاشی های رنگی و تق تق تق شکستنشونو درست کردن آینه و هفت سین بعد که دوستا و آشنا ها کارامو دیدن  سفارشاتشون به سوی بنده سقوط کرد:))  یک عدد ماهی کمردرد گرفته و تاول زده زخم و زیلی شده هستم:دی اینم اخرین دسترنجمه ک تموم هم نشده^_^                            خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 176 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:03

نمیدونم تا حالا گفته بودم من واقعن ماهی هستم؟ منظورم این ماهی تو آب نیستا ! منظورم اینه جدی جدی اسمم ماهیه:/ینی اینقدر همه ماهی صدام کردن اگه اسممو صدا کنن یه ذره طول میکشه تشخیص بدم با منن! مثلا همین دیشب شوهر خالم که گفت :ماهی جان کاری ندای عزیزم خدافس؛من داشتم به این فک میکردم که چی شد اینقد طبیعی  شدم ماهی:/

خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 174 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:03